شب تنهایی خوب

 

گوش كن، دورترين مرغ جهان مي خواند.
شب سليس است،و يكدست ،و باز.
شمعداني ها
و صدادارترين شاخه فصل، ماه را مي شنوند.

پلكان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسيم،

گوش كن، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا.
چشم تو زينت تاريكي نيست.
پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بيا.
و بيا تا جايي، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند.

پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است.

                                                                                                   سهراب سپهری

 

پنج وارونه

 

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد.
من به او خنديدم.
کمي آزرده و حيرت زده گفت:
روي ديوار و درختان ديدم.
باز هم خنديدم.
گفت ديروز خودم ديدم
مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم:
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
 
- پنج وارونه چه معنا دارد

 

ندای آغاز

 

كفشهايم كو؟

چه كسي بود صدا زد: سهراب؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

مادرم در خواب است.

و منوچهر و پروانه، و شايد همه مردم شهر.

شب خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيه ها مي گذرد

و نسيمي خنك از حاشيه سبز خواب مرا مي روبد.

بوي هجرت مي آيد:

بالش من پر آواز پر چلچله هاست.

صبح خواهد شد

و به اين كاسه آب

آسمان هجرت خواهد كرد.

بايد امشب بروم.

 

من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم

حرفي از جنس زمان نشنيدم.

هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود.

كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد.

هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.

من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد

وقتي از پنجره مي بينم حوري

- دختر بالغ همسايه

پاي كمياب ترين نارون روي زمين

فقه ميخواند

 

چيزهايي هم هست، لحظه هايي پر اوج

(مثلاً شاعره اي را ديدم

آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش

آسمان تخم گذاشت.

و شبي از شبها

مردي از من پرسيد

تا طلوع انگور، چند ساعت در راه است؟

بايد امشب بروم

 

بايد امشب چمداني را

كه اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم

و به سمتي بروم

كه درختان حماسي پيداست،

روبه آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند.

يك نفر باز صدا زد: سهراب!

كفش هايم كو؟

 

                                                                                                  سهراب سپهری

 

در گلستانه

در گلستانه

دشت هايي چه فراخ!

كوههايي چه بلند!

در گلستانه چه بوي علفي مي آمد!

من در اين آبادي، پي چيزي مي گشتم:

پي خوابي شايد،

پي نوري، ريگي، لبخندي.

 

پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود، كه صدايم مي زد.

پاي ني زاري ماندم، باد مي آمد، گوش دادم:

چه كسي با من، حرف ميزد؟

سوسماري لغزيد

راه افتادم.

يونجه زاري سر راه،

بعد جاليز خيار، بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاك.

 

لب آبي

گيوه ها را كندم، و نشستم، پاها در آب:

(من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشيار است!

نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه.

چه كسي پشت درختان است!

هيچ، مي چرد گاوي در كرد.

ظهر تابستان است.

سايه ها ميدانند، كه چه تابستاني است.

سايه هايي بي لك،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس! جاي بازي اينجاست.

زندگي خالي نيست:

مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست.

آري

تا شقايق هست، زندگي بايد كرد.

 

در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.

دورها آوايي است، كه مرا مي خواند.)

 

                                                                                          سهراب سپهری

 

 

آی آدمها...

 

آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آن زمان که مست هستید

از خیال دست یا بیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان 

 

آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید

نان به سفره، جامه تان برتن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون

می کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا

آی آدمها!

او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید

میزند فریاد و امید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!

 

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش

می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:

"آی آدمها!"

و صدای باد هر دم دلگزاتر

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

"آی آدمها!"...

                                                                                                     نیما یوشیج

سالگرد نیما یوشیج پدر شعر نو

 

سهراب سپهری در دوران زندگی الهامات بسیاری از نیما گرفت و او را استاد خود می دانست. به مناسبت سالگرد نیما یوشیج مختصری از زندگی نامه وی را در ادامه آورده ام.

ادامه نوشته

یک نفر هست...

 

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی .

 

حسین وارث آدم

خواهران، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.

در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ادامه نوشته

درباره کتاب حسین وارث آدم نوشته دکترعلی شریعتی

کتاب شامل مجموعه گفتار ها و نوشتارهای دکتر شریعتی درباره امام حسین(ع) است و عنوان آن از عنوان یک بخش (کتاب) آن ،که در پیش به صورت مستقل چاپ شده بود ، گرفته شده است.

ادامه نوشته

پیغام ماهی ها

پیغام ماهی ها

 

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان می گفتند:

«هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم کرده تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.

 

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.

 

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.»

 

باد می رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا می رفتم.

                                                                                          سهراب سپهری